آبی

آبی نویسی های من

آبی

آبی نویسی های من

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندها

سلام

این اولین آبی ای هست که با لب تابم می نویسم. (مبارکم باشه)

بگذریم..

از آدمایی که مدام منفی بافی می کنن و غر میزنن بدم میاد.

حرفمو پس میگیرم نه از اون آدما ، بلکه از این رفتار بدم میاد.

نمیدونم تا حالا به تور این آدما خوردین یا نه ولی من که از این آدما دورو برم زیاد هستن!

انصافا خیلی رو مخن مدام پالس منفی میفرستن و دائم امواج ناامید کننده و خستگی آور از خودشون تو محیط پخش می کنن و کلا دارن آیه یأس میخونن.

اصن انگار کلا چشمشون فقط نکات منفی و نقاط ضعف رو میبینه انگار که هیچ نکته مثبتی در سزاسز زندگی وجود نداره. (مثل مگس ها که دور ... جمع میشن)

یه جورایی دلم براشون می سوزه آخه هرچی فک می کنم خودشون بیشتر اذیت میشن خب...

چی بگم والا به خدا پناه می برم خودش هممونو از این عادت زشتِ غرغر و منفی بافی نجات بده.

بازم بگذریم

چه روز پر تحرکی بود امروز...

فک کنم بهتر باشه برم بخوابم که فردا کلی کار دارم.

شبتون بخیر


#منفی_بافی_ممنوع #غرغر_ممنوع #نه_به_غرغر #مگس #زندگی_زیباست #زیبایی_ها_را_ببینیم #منصف_باشیم #مثبت_نگر_باشیم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۲

امروز ۱۶ مرداده و وسط تابستون ولی تهران برخلاف همیشه هوای خوبی داره.

باد شاخه های درختارو به هم میزنه و صدای دلنشینی به گوش میرسه.

خیلی وقته این منظره رو ندیده بودم.

دوباره دلتنگ پاییز شدم و البته دلتنگ شاهرود.

آره شاهرود شهری که از طرف پدر و مادر ٬ اصالتم به اونجا بر میگرده.

معمولا چند بار در سال میریم شاهرود و من الآن دلم هوای شاهرودو کرده.

۱۵ روز تا پایان تعطیلاتم زمان باقی مونده و کلی کار دارم....

سرتونو درد نیارم فقط خواستم حس خوبمو که از دیدن منظره باد و درختا حاصل شده بود باهاتون شریک شم.

عکس هم دقیقا همون منظره ایه که میگم.


#حس_خوب #تابستون #پاییز #یا_جمیل #زیبایی_خلقت_جلوه_خدا  #عاشقتم_خالق_زیبایی_ها #نسیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۳

فک می کردم دیشب سخت تر از این حرفا بگذره ولی خداروشکر خوب بود.

تا صبح بدون اینکه بیدار شم خوابیدم البته خونریزی رو داشتم.

منظورم دو تا دندون عقلیه که دیروز جراحی کردم درآوردم.

صبح وقتی لخته های خونو از دهنم می شستم یه تیکه بخیه اومد بیرون منم دیگه راستش جرئت نکردم وارسی کنم ببینم چیه!

حتی بقیشم نَشُستم همونجوری رها کردم تا ساعت سه عصر که رفتم پیش دندون پزشک خودم (آخه اون دوتا جراحی میخواست برا همین خود دکترم گفت برو یه جا دیگه) گفتم اون ببینه لااقل خیالم راحت شه.

خلاصه دید و یه سری توصیه ها هم کرد.

الآن بهترم فک کنم خونریزیشم دیگه بند اومده باشه آخه تا همین یه ساعت پیش هم خونریزی داشته.

پاشم یه دوش بگیرم برم مسجد.

از صبح تا حالا دارم برا سرگرمی و قابل تحمل تر شدن اوضاع کامپیوتر بازی می کنم!

خوبیش اینه که دکتر دهنمو با دهانشویه شست (دهانشویه می رفت تو ٬ خون لخته و خونابه میدومد بیرون) از اون موقع لااقل دهنمو میتونم باز کنم آخه تا قبلش هروقت دهنمو باز می کردم بوی خون معذبم می کرد!!

یه شانس دیگه هم که آوردم این بود که دکتر جراحم خوبِ خوب بی حس کرد دندونمو ینی صدای قریچ قریچ جدا شدن دندونم از فک رو میشنیدم ولی درد حس نمیکردم.

خلاصه خداروشکر الآن بهترم

با اجازه ما بریم

یاعلی


#جراحی #دندون #خداروشکر #خدا_رو_شکر #دندون_عقل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۲۳

یه فنجون قهوه بعدش یه دوش تو عصر تابستونی بعدشم یه فنجون چای!!!

آره قبول دارم که یه خورده زیاده رویه ولی خب امروز خیلی خسته بودم.

خودمونیم جواب هم میده ٬ بعد اون خستگی و بی حالی الآن سرحال و تروتازه ام.

راستی سلام ☺

من دوباره برگشتم!

ببخشید که یهو بی خبر گذاشتم رفتم.

ینی اصن یادم رفته بود که بنویسم.

و امروزم تنها چیزی که یادم آورد بنویسم حکایتیه که الآن براتون میگم:

امروز داشتم از تو خیابون رد می شدم و بر خلاف روز های گرم گذشته امروز نسیمی هم می وزید.

یه دونه از این فیش های عابر بانک رو دیدم که رو زمین بود و همراه با نسیم اینور و اونور می پرید.

همینطور که نگاش می کردم به قسمتی رسید که زمینش خیس و گل آلود بود.

چند دفه ای روی زمین اومد و دوباره بلند شد اما بالاخره در اثر برخورد با اون گل و لای سنگین شد و دیگه نتونست از جا بلند شه.

بعد از دیدن این صحنه چیزی مثل چراغ در ذهنم روشن شد انگار که یکی عمدا این چراغ رو تو کله ام روشن کرده باشه.

بلافاصله این مطلب به ذهنم خطور کرد که حکایت ما آدما هم همینه ٬ تا وقتی سبکبار هستیم امکان و اجازه ی پریدن داریم اما وقتی خودمونو غرق امور پست می کنیم یا خودمونو به افراد پست گره می زنیم زمین گیر میشیم ٬ درست مثل اون کاغذ.

لبخند تلخی زدم و به راهم ادامه دادم.

تو راه به این فکر افتادم که دوباره نوشتنو شروع کنم ٬ آره الآن زمان خوبیه ٬ بعد از اینکه همه چیز آروم تر شده.

الآن که دارم اینارو می نویسم صدای بازی بچه ها از پنجره میاد.

آخ که چقد دلم برا فوتبال بازی کردن تنگ شده...


آبی نوشت ۱: قَالَ عَلِی (ع): مَا أکثَرَ العِبَر وَ أقَلَّ الإعتِبَارَ

امام علی (ع) : چه بسیارند عبرت ها و چه کمند عبرت گیرندگان!


#چای #قهوه #درس #عبرت #پند #تأمل #یک_جرعه_تفکر #عصر_تابستونی #من_برگشتم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۲

سلام ببخشید یه مدت نبودم ایام امتحانات بود

خداروشکر همه رو خوبِ خوب دادم

ان شاءالله از فردا بریم برای یک ترم جدید و کارو تلاش جدید


آبی نوشت ۱:

 Don't be same but be better


#خداروشکر #خدا_رو_شکر #تلاش #ترم_جدید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۶ ، ۱۳:۴۸


اندر حکایت شب امتحان :)

الآن ساعت حدودا ۲:۱۵ نصف شب

البته از اول دبستان تا حالا شب امتحان های زیادی رو سراغ ندارم که اینجوری بوده باشه فک کنم بشه با انگشتای دست شمردشون ولی خب پیش میاد دیگه

بسه دیگه خستم

برم بخوابم و ۹ صفحه باقی مونده رو فردا بخونم

اگه برسم دوره هم بکنم که خیلی خوبه

نصف شب بخیر


#امتحان #شب_امتحان #نابود شدم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۰۲:۱۲

احساس خوبی دارم

دارم کم کم مثل خودم میشم

تونستم با خودم کنار بیام و احساس می کنم که آماده یه شروع دوباره ام‌ البته نباید توقع زیادی از خودم داشته باشم قطعا نمیتونم یه دفه به حالت قبلم برگردم‌ باید کم کم اقدام‌ کنم

خلاصه یه حسی از درون بهم میگه که دوباره شروع کن تو میتونی

فعلا برم شام بخورم بعدشم باید برای کنفرانس فردا آماده شم استاد کلاس فردا رو به من واگذار کرده ینی درس فردا رو من باید به جای استاد بگم

تا حالا کنفرانس زیاد دادم اختیار تام کلاس به عنوان یه کنفرانس دهنده هم زیاد دستم بوده تو دبیرستان و اینا ٬ سخنرانی و کلاس هم برای بچه ها زیاد داشته ام ولی به نظرم این یه تجربه متفاوت از قبل باشه..... به هر حال برم ببینم چی میشه؛ خدا کنه خوب از پسش بربیام



آبی نوشت ۱:

خدایا دوستت دارم


آبی نوشت ۲:

ممنونتم خدایا


آبی نوشت ۳:

باید همت کنم برای دوباره عبدالرحمن شدن؛ برام دعا کنید


#تغییر #کنفرانس

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۶ ، ۱۹:۱۵

دیشب وقتی تو اتوبان بابایی بودیم و از کنار ساختمان های دور و نزدیک رد می شدیم به این فکر میکردم که آدم های توی این ساختمونا چه کسانی هستن و الآن دارن چه کار میکنن

به پنجره های روشن و خاموش نگاه میکردم و تو ذهن خودم تصور میکردم:

- یه مرد تنها و افسرده

- یه بچه مدرسه ای که بعد از چن روز تعطیلی مشقاشو ننوشته

-‌ یه خانواده سه نفره که دارن تلوزیون نگاه میکنن

- یه نفر که داره سعی میکنه بخوابه ولی غم ها و فکر و خیال ها نمیذارن

- یه کسی که خدا خیلی دوسش داره

- یه پیر مرد و پیر زن که دارن شام میخورن

- یه زن که شوهرش سر شیفته و داره با گوشیش ور میره

- یه.....

فکر کردن به این چیزارو دوست دارم و به موقع های فکر میکردم که من توی خونه بودم و یه کسی اون بیرون داشته به این چیزا فکر میکرده

من اون موقع داشتم چه کار میکردم؟.....

راستشو بخواین جواب‌ این سوال و لحظه هایی که در اثر این سوال در ذهنم تداعی میشه تو این دو سال اخیر برام ناراحت کنندست

باورم نمیشه دوسال شد...... چه زود میگذره روز هایی که ما خیلی طولانی می پنداریم و چه زود می رسن زمان هایی که به نظر ما خیلی دور میان.......

یعنی دو سال دیگه وقتی به‌ دوسال قبلم فکر میکنم راضی ام یا باید غصه بخورم؟!

این دیگه به خودم بستگی داره به الآنم به تصمیمی که می گیرم به صبری که می کنم به همتم

آره ما انسان ها هممون اینجوری هستیم و همه چیز به همت ما بستگی داره

باید تلاش کنم و جبران کنم باید از نو شروع کنم... ازنو



آبی نوشت ۱ :

بادِرِ الفُرصَة قَبلَ أَن تَکُونَ غُصَّة (نهج البلاغه نامه ۳۱) فرصت را دریاب قبل از آنکه مایه اندوه باشد


آبی نوشت ۲ :

خدا کنه در اون روز بزرگ حسرت نخوریم و قبل از اینکه دیر بشه تکون بخوریم و جبران کنیم


آبی نوشت ۳:

ساعِدنی یا ربّی وانصُرنی یا رحمن


#حسرت #شرمندگی #عبرت #درس #پند #یک_جرعه_تفکر #تأمل

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۷

سلام

من این جا از روزمرگی ها و اتفاقات زندگیم می نویسم و...

آها ببخشید‌ یادم رفت خودمو معرفی کنم

من عبدالرحمن هستم البته اسم اصلیم پنج حرفیه اولش هم اَلِفه ابجدش هم میشه ۱۰۲ (اسمم ایمانه) ولی اینجا با نام عبدالرحمن می نویسم و شاید تو «آبی» های بعدی گفتم که چرا این اسمو انتخاب کردم

آره خلاصه اینجا می نویسم از خودم و دل گویه هام

راستی اگه تصمیم گرفتید وب رو دنبال کنید برای مطالب رمز دار رمز دریافت کنید تا تو مطالب رمز دار  یه گفتگوی صمیمی و خصوصی تر داشته باشیم و یه سری حرفای خصوصی تر رو اونجا با هم بزنیم

بسه دیگه سرتونو درد نیارم برا اولین «آبی» کافیه

فعلا تا «آبی» بعدی....


#اولین_آبی #شروع #عبدالرحمن 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۹:۰۹