آبی

آبی نویسی های من

آبی

آبی نویسی های من

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندها

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است


اندر حکایت شب امتحان :)

الآن ساعت حدودا ۲:۱۵ نصف شب

البته از اول دبستان تا حالا شب امتحان های زیادی رو سراغ ندارم که اینجوری بوده باشه فک کنم بشه با انگشتای دست شمردشون ولی خب پیش میاد دیگه

بسه دیگه خستم

برم بخوابم و ۹ صفحه باقی مونده رو فردا بخونم

اگه برسم دوره هم بکنم که خیلی خوبه

نصف شب بخیر


#امتحان #شب_امتحان #نابود شدم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۰۲:۱۲

احساس خوبی دارم

دارم کم کم مثل خودم میشم

تونستم با خودم کنار بیام و احساس می کنم که آماده یه شروع دوباره ام‌ البته نباید توقع زیادی از خودم داشته باشم قطعا نمیتونم یه دفه به حالت قبلم برگردم‌ باید کم کم اقدام‌ کنم

خلاصه یه حسی از درون بهم میگه که دوباره شروع کن تو میتونی

فعلا برم شام بخورم بعدشم باید برای کنفرانس فردا آماده شم استاد کلاس فردا رو به من واگذار کرده ینی درس فردا رو من باید به جای استاد بگم

تا حالا کنفرانس زیاد دادم اختیار تام کلاس به عنوان یه کنفرانس دهنده هم زیاد دستم بوده تو دبیرستان و اینا ٬ سخنرانی و کلاس هم برای بچه ها زیاد داشته ام ولی به نظرم این یه تجربه متفاوت از قبل باشه..... به هر حال برم ببینم چی میشه؛ خدا کنه خوب از پسش بربیام



آبی نوشت ۱:

خدایا دوستت دارم


آبی نوشت ۲:

ممنونتم خدایا


آبی نوشت ۳:

باید همت کنم برای دوباره عبدالرحمن شدن؛ برام دعا کنید


#تغییر #کنفرانس

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۶ ، ۱۹:۱۵

دیشب وقتی تو اتوبان بابایی بودیم و از کنار ساختمان های دور و نزدیک رد می شدیم به این فکر میکردم که آدم های توی این ساختمونا چه کسانی هستن و الآن دارن چه کار میکنن

به پنجره های روشن و خاموش نگاه میکردم و تو ذهن خودم تصور میکردم:

- یه مرد تنها و افسرده

- یه بچه مدرسه ای که بعد از چن روز تعطیلی مشقاشو ننوشته

-‌ یه خانواده سه نفره که دارن تلوزیون نگاه میکنن

- یه نفر که داره سعی میکنه بخوابه ولی غم ها و فکر و خیال ها نمیذارن

- یه کسی که خدا خیلی دوسش داره

- یه پیر مرد و پیر زن که دارن شام میخورن

- یه زن که شوهرش سر شیفته و داره با گوشیش ور میره

- یه.....

فکر کردن به این چیزارو دوست دارم و به موقع های فکر میکردم که من توی خونه بودم و یه کسی اون بیرون داشته به این چیزا فکر میکرده

من اون موقع داشتم چه کار میکردم؟.....

راستشو بخواین جواب‌ این سوال و لحظه هایی که در اثر این سوال در ذهنم تداعی میشه تو این دو سال اخیر برام ناراحت کنندست

باورم نمیشه دوسال شد...... چه زود میگذره روز هایی که ما خیلی طولانی می پنداریم و چه زود می رسن زمان هایی که به نظر ما خیلی دور میان.......

یعنی دو سال دیگه وقتی به‌ دوسال قبلم فکر میکنم راضی ام یا باید غصه بخورم؟!

این دیگه به خودم بستگی داره به الآنم به تصمیمی که می گیرم به صبری که می کنم به همتم

آره ما انسان ها هممون اینجوری هستیم و همه چیز به همت ما بستگی داره

باید تلاش کنم و جبران کنم باید از نو شروع کنم... ازنو



آبی نوشت ۱ :

بادِرِ الفُرصَة قَبلَ أَن تَکُونَ غُصَّة (نهج البلاغه نامه ۳۱) فرصت را دریاب قبل از آنکه مایه اندوه باشد


آبی نوشت ۲ :

خدا کنه در اون روز بزرگ حسرت نخوریم و قبل از اینکه دیر بشه تکون بخوریم و جبران کنیم


آبی نوشت ۳:

ساعِدنی یا ربّی وانصُرنی یا رحمن


#حسرت #شرمندگی #عبرت #درس #پند #یک_جرعه_تفکر #تأمل

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۷

سلام

من این جا از روزمرگی ها و اتفاقات زندگیم می نویسم و...

آها ببخشید‌ یادم رفت خودمو معرفی کنم

من عبدالرحمن هستم البته اسم اصلیم پنج حرفیه اولش هم اَلِفه ابجدش هم میشه ۱۰۲ (اسمم ایمانه) ولی اینجا با نام عبدالرحمن می نویسم و شاید تو «آبی» های بعدی گفتم که چرا این اسمو انتخاب کردم

آره خلاصه اینجا می نویسم از خودم و دل گویه هام

راستی اگه تصمیم گرفتید وب رو دنبال کنید برای مطالب رمز دار رمز دریافت کنید تا تو مطالب رمز دار  یه گفتگوی صمیمی و خصوصی تر داشته باشیم و یه سری حرفای خصوصی تر رو اونجا با هم بزنیم

بسه دیگه سرتونو درد نیارم برا اولین «آبی» کافیه

فعلا تا «آبی» بعدی....


#اولین_آبی #شروع #عبدالرحمن 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۹:۰۹