دیشب وقتی تو اتوبان بابایی بودیم و از کنار ساختمان های دور و نزدیک رد می شدیم به این فکر میکردم که آدم های توی این ساختمونا چه کسانی هستن و الآن دارن چه کار میکنن
به پنجره های روشن و خاموش نگاه میکردم و تو ذهن خودم تصور میکردم:
- یه مرد تنها و افسرده
- یه بچه مدرسه ای که بعد از چن روز تعطیلی مشقاشو ننوشته
- یه خانواده سه نفره که دارن تلوزیون نگاه میکنن
- یه نفر که داره سعی میکنه بخوابه ولی غم ها و فکر و خیال ها نمیذارن
- یه کسی که خدا خیلی دوسش داره
- یه پیر مرد و پیر زن که دارن شام میخورن
- یه زن که شوهرش سر شیفته و داره با گوشیش ور میره
- یه.....
فکر کردن به این چیزارو دوست دارم و به موقع های فکر میکردم که من توی خونه بودم و یه کسی اون بیرون داشته به این چیزا فکر میکرده
من اون موقع داشتم چه کار میکردم؟.....
راستشو بخواین جواب این سوال و لحظه هایی که در اثر این سوال در ذهنم تداعی میشه تو این دو سال اخیر برام ناراحت کنندست
باورم نمیشه دوسال شد...... چه زود میگذره روز هایی که ما خیلی طولانی می پنداریم و چه زود می رسن زمان هایی که به نظر ما خیلی دور میان.......
یعنی دو سال دیگه وقتی به دوسال قبلم فکر میکنم راضی ام یا باید غصه بخورم؟!
این دیگه به خودم بستگی داره به الآنم به تصمیمی که می گیرم به صبری که می کنم به همتم
آره ما انسان ها هممون اینجوری هستیم و همه چیز به همت ما بستگی داره
باید تلاش کنم و جبران کنم باید از نو شروع کنم... ازنو
آبی نوشت ۱ :
بادِرِ الفُرصَة قَبلَ أَن تَکُونَ غُصَّة (نهج البلاغه نامه ۳۱) فرصت را دریاب قبل از آنکه مایه اندوه باشد
آبی نوشت ۲ :
خدا کنه در اون روز بزرگ حسرت نخوریم و قبل از اینکه دیر بشه تکون بخوریم و جبران کنیم
آبی نوشت ۳:
ساعِدنی یا ربّی وانصُرنی یا رحمن
#حسرت #شرمندگی #عبرت #درس #پند #یک_جرعه_تفکر #تأمل