آبی

آبی نویسی های من

آبی

آبی نویسی های من

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندها

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

امروز ۱۶ مرداده و وسط تابستون ولی تهران برخلاف همیشه هوای خوبی داره.

باد شاخه های درختارو به هم میزنه و صدای دلنشینی به گوش میرسه.

خیلی وقته این منظره رو ندیده بودم.

دوباره دلتنگ پاییز شدم و البته دلتنگ شاهرود.

آره شاهرود شهری که از طرف پدر و مادر ٬ اصالتم به اونجا بر میگرده.

معمولا چند بار در سال میریم شاهرود و من الآن دلم هوای شاهرودو کرده.

۱۵ روز تا پایان تعطیلاتم زمان باقی مونده و کلی کار دارم....

سرتونو درد نیارم فقط خواستم حس خوبمو که از دیدن منظره باد و درختا حاصل شده بود باهاتون شریک شم.

عکس هم دقیقا همون منظره ایه که میگم.


#حس_خوب #تابستون #پاییز #یا_جمیل #زیبایی_خلقت_جلوه_خدا  #عاشقتم_خالق_زیبایی_ها #نسیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۳

فک می کردم دیشب سخت تر از این حرفا بگذره ولی خداروشکر خوب بود.

تا صبح بدون اینکه بیدار شم خوابیدم البته خونریزی رو داشتم.

منظورم دو تا دندون عقلیه که دیروز جراحی کردم درآوردم.

صبح وقتی لخته های خونو از دهنم می شستم یه تیکه بخیه اومد بیرون منم دیگه راستش جرئت نکردم وارسی کنم ببینم چیه!

حتی بقیشم نَشُستم همونجوری رها کردم تا ساعت سه عصر که رفتم پیش دندون پزشک خودم (آخه اون دوتا جراحی میخواست برا همین خود دکترم گفت برو یه جا دیگه) گفتم اون ببینه لااقل خیالم راحت شه.

خلاصه دید و یه سری توصیه ها هم کرد.

الآن بهترم فک کنم خونریزیشم دیگه بند اومده باشه آخه تا همین یه ساعت پیش هم خونریزی داشته.

پاشم یه دوش بگیرم برم مسجد.

از صبح تا حالا دارم برا سرگرمی و قابل تحمل تر شدن اوضاع کامپیوتر بازی می کنم!

خوبیش اینه که دکتر دهنمو با دهانشویه شست (دهانشویه می رفت تو ٬ خون لخته و خونابه میدومد بیرون) از اون موقع لااقل دهنمو میتونم باز کنم آخه تا قبلش هروقت دهنمو باز می کردم بوی خون معذبم می کرد!!

یه شانس دیگه هم که آوردم این بود که دکتر جراحم خوبِ خوب بی حس کرد دندونمو ینی صدای قریچ قریچ جدا شدن دندونم از فک رو میشنیدم ولی درد حس نمیکردم.

خلاصه خداروشکر الآن بهترم

با اجازه ما بریم

یاعلی


#جراحی #دندون #خداروشکر #خدا_رو_شکر #دندون_عقل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۲۳

یه فنجون قهوه بعدش یه دوش تو عصر تابستونی بعدشم یه فنجون چای!!!

آره قبول دارم که یه خورده زیاده رویه ولی خب امروز خیلی خسته بودم.

خودمونیم جواب هم میده ٬ بعد اون خستگی و بی حالی الآن سرحال و تروتازه ام.

راستی سلام ☺

من دوباره برگشتم!

ببخشید که یهو بی خبر گذاشتم رفتم.

ینی اصن یادم رفته بود که بنویسم.

و امروزم تنها چیزی که یادم آورد بنویسم حکایتیه که الآن براتون میگم:

امروز داشتم از تو خیابون رد می شدم و بر خلاف روز های گرم گذشته امروز نسیمی هم می وزید.

یه دونه از این فیش های عابر بانک رو دیدم که رو زمین بود و همراه با نسیم اینور و اونور می پرید.

همینطور که نگاش می کردم به قسمتی رسید که زمینش خیس و گل آلود بود.

چند دفه ای روی زمین اومد و دوباره بلند شد اما بالاخره در اثر برخورد با اون گل و لای سنگین شد و دیگه نتونست از جا بلند شه.

بعد از دیدن این صحنه چیزی مثل چراغ در ذهنم روشن شد انگار که یکی عمدا این چراغ رو تو کله ام روشن کرده باشه.

بلافاصله این مطلب به ذهنم خطور کرد که حکایت ما آدما هم همینه ٬ تا وقتی سبکبار هستیم امکان و اجازه ی پریدن داریم اما وقتی خودمونو غرق امور پست می کنیم یا خودمونو به افراد پست گره می زنیم زمین گیر میشیم ٬ درست مثل اون کاغذ.

لبخند تلخی زدم و به راهم ادامه دادم.

تو راه به این فکر افتادم که دوباره نوشتنو شروع کنم ٬ آره الآن زمان خوبیه ٬ بعد از اینکه همه چیز آروم تر شده.

الآن که دارم اینارو می نویسم صدای بازی بچه ها از پنجره میاد.

آخ که چقد دلم برا فوتبال بازی کردن تنگ شده...


آبی نوشت ۱: قَالَ عَلِی (ع): مَا أکثَرَ العِبَر وَ أقَلَّ الإعتِبَارَ

امام علی (ع) : چه بسیارند عبرت ها و چه کمند عبرت گیرندگان!


#چای #قهوه #درس #عبرت #پند #تأمل #یک_جرعه_تفکر #عصر_تابستونی #من_برگشتم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۲